۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

قربون‌صدقه ممنوع!

همیشه فکر می‌کردم آدم‌ها در رابطه‌های دو نفره‌شان، علاقه نداشتنشان است که باید از هم پنهان کنند، اما به نظر علاقه‌داشتن زیاد هم به همان اندازه ناراحت‌کننده است.

آنقدر دیدن آدم فعلی، شنیدن صدایش، دنبال کردن حرکاتش، دلم را می‌لرزاند که نمی‌توانم ابراز نکنم. رسما معذب می‌شود،‌ ناراحت می‌شود، برخورد می‌کند، به هم می‌ریزد. فکر می‌کند من حواسم بهش نیست، حرف‌هایش را گوش نمی‌دهم!‌ نمی‌دانم شاید هم درست می‌گوید. آخر واقعا چه اهمیتی دارد که چه می‌گوید وقتی چشم‌هایش رویایی‌ست و خش صدایش اوج گوش‌نوازی...

آدم باید یاد بگیرد... یاد بگیرد که به چشم‌های طرفش نگاه کند و وانمود کند نگاهش او را نبرده.  باید راه رفتنش را ببیند و حواسش باشد که ماهیچه‌های دور لبش منقبض نشوند. باید صدایش را بشنود اما دلش که لرزید، دهنش را ببندد، بدون اینکه لبخندی بر لبش ظاهر شود.

مثل هر تغییر روش دیگری ناخوش‌آیند است اما برای ایجاد نکردن احساس خفگی در عزیز، لازم. شروع می‌کنم... از امشب،‌ از الان...

۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

بزرگ شدم اما ...

از قد و قواره خودم خجالت می‌کشم برای این جمله‌ای که می‌خوام بنویسم اما از همه مراسم عید، جمع شدن‌ها، خوردنی‌ها، هفت‌سین‌ها و ... دلم برای عیدی گرفتن تنگ شده. دلم عیدی می‌خواد... عیدی سرسال نو... 

۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

در عجبم

تک تک بدی‌های آنچه داری، تو را به یاد خوبی‌های آنچه از دست داده‌ای می‌اندازند، اما هیچ یک از خوبی‌های آنچه داری، تو را به یاد بدی‌های آنچه از دست داده‌ای نمی‌اندازند!‌