لحظاتی در زندگی وجود دارند که با هیچ لغتی نمیشود جوری توصیف کرد که آن حس واقعی را منتقل کند. دلیل ماندگار بودن این لحظات را نمیدانم. حتی نمیدانم دلیلش داخلی است یا خارجی؛ فضا است؟ مکان است؟ هورمون است؟
هر چی که هست سرشار از حس است. تصویر دارد. ماندگار است. خاطره انگیز است. بو دارد. دما دارد. زنده است. خود زندگی است.
از این لحظات در ایران زیاد داشتم. اینجا هم داشتم. اما خب تعداد سالهای زندگی در ایران، کفهی آن ور را سنگینتر میکند.
با گرمتر شدن هوا، بدجوری این لحظات در مغزم رژه میروند؛ تنها نشستن در بوکا با منظرهی پشت شیشه، بوی گیاههای دم پنجرهی کافه ماگ و صداهای بنبست گلآذین، درختهای سبز شده در خیابان سربالای امیدوار، بوی کوچه پس کوچههای بوکان و.. و.. و..
دلم وطن میخواد؛ وطن بهاری