۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

سگ‌دو مجازی

فعالیت وب‌لاگی می‌کنم از گودر جا می‌مانم. گودر فعالیت می‌کنم فیس‌بوکم خالی ‌می‌ماند. فیس‌بوک فعال می‌شوم از بالاترین غافل می‌شوم. بالاترین کار می‌کنم تویتر خالی می‌ماند. در همه‌ی اینها هم که فعالیت می‌کنم، از زندگی شخصی‌ام عقب می‌مانم.

کم در دنیای واقعی باید بدو بدو کنیم که به همه کارهایمان برسیم نوع مجازی‌اش هم اضافه شده!

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

"بترس و دوری کن از اصرار بر" لذت

لذت، گناه صغیره نیست که تکرارش آن را به نوع کبیره تبدیل کند.

بعد از یک بار تجربه، بگذار که از کف برود؛ چرا که تکرار آن معمولا به حذف خاطره‌ی لذت بخش تجربه‌ی اول می‌انجامد.

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

برای چیزی پول می‌دهی، چیز دیگری به خوردت میدهند!

ما که ندیدیم اما می‌گویند که زمانی اوپنیگ Frank Zappa را خواننده‌ای مثل Tom Waits اجرا می‌کرد.

خواننده‌ی حرفه‌ای در کنار تکنیک، با دلش می‌خواند و در موسیقی و در لحظه غرق است. اما خواننده‌ی تازه‌کار آنقدر متوجه اجرای حرفه‌ای است که از لحظه غافل می‌شود و ناخواسته دل شنوندگان را هم از دست می‌دهد؛ متاسفانه در هر گونه اجرا، استرس برای مخاطب محسوس است.

و این بود چیزی که در اوپنینگ سرسام‌آور کنسرت شگفت آور سی سیک استیو به وضوح می‌شد دید.

با وجود آنکه معتقدم باید به تازه‌کارها موقعیت داده بشود، اما به نظرم عدم اعلام اوپنیگ کنسرت در بلیط ها دزدی است؛ دزدی پول، وقت و اعصاب...

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

دامن و سن یا سن و دامن؟

وقتی بچه‌ای و دامن کوتاه تنت می‌کنند، دامن بلندهای مامانت را دزدکی می‌پوشی‌ که مثلا بزرگ باشی.
وقتی بزرگ می‌شوی و ازت انتظار دارند که دامن بلند بپوشی، دامنت کوتاه می‌شود.

اگر قرار بود با دامن بلند بزرگ باشیم پس چرا بزرگ می‌شویم دامن به صورت دیفالت کوتاه می‌شود؟

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

نکند یک وقت "محرک" بشویم!

بعد از مدت‌ها ننوشتن، در مورد آدمی نوشتم که هیچ دل خوشی ازش ندارم و به حد مرگ در این دو روز حرصم داده است.

نتیجه اخلاقی مثبت گرایانه:
برخوردهای منفی و ناراحت کننده و حتی مخرب و روحیه شکن آدم‌های مزخرف، شاید در مواردی موتور محرک باشد.

اعتراف:
متنفرم از این طرز فکر!

به امتحانش می‌ارزد، حداقل برای ما

یک همکار دارم که فقط به درد حل مناقشه غزه می‌خورد؛ کافی است ببرندش آنجا، اسرائیلی‌ها با رضایت آنجا را تخلیه می‌کنند دقیقا عین خود ما که تا می‌آید آرام و سریع متفرق می‌شویم.

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

عجبم از این کارکرد مغز!

دکتر، خیلی با احتیاط و آرام، گفت که آسم دارم.

اولین فکری که از سرم گذشت:
حالا با این اسپری‌ها که باید همراهم باشد چطوری کیف کلاچ دست بگیرم؟

دومین فکری که از سرم گذشت:
اگر رفتم ایران، بهم گیر دادند، زندان رفتم، بدون اسپری‌هایم چی کار کنم؟

یعنی واقعا متاسفم برای خودم ... نه از ریه، که از مغز!

۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

همکاری

اون تند تند تایپ می‌کند و معده‌ی من تند تند اسید ترشح می‌کند.