۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

تفاوت زنگ موبایل خوب و بد

زنگ می‌زند،‌ برنمی‌دارد، می‌خواهی سرت را بکوبی به دیوار.
زنگ می‌زند، بر‌می‌دارد، می‌خواهی سرش را بکوبی به دیوار.

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

تیک خلاق

- برای امتحان، استرس دارم.
- یک چیزی هست به اسم بوس جادویی که قورباغه را پادشاه می‌کند و خنگ را دانشمند. می‌خوای؟

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

پاک‌کنی که مشقت مشق را چند برابر می‌کرد

زمانی پاک‌کن هایی وجود داشت که دو رنگ بودند. دو رنگِ پررنگ و لعاب نه. نیمه‌ی بزرگ‌ترش قهوه‌ای مایل به نارنجی بود و نیمه‌ی کوچک‌ترش آبی نفتی که بعضی وقت‌ها هم (شاید نوع مرغوب‌ترش) اکلیل‌های ریزی هم داشت. پاک کن بود اما بیشتر مواقع به عنوان کاغذ سوراخ کن عمل می‌کرد. وقتی روی کاغذ می‌کشیدیش یک رد نارنجی بدریخت و کمی پس‌مانده‌ی لول شده مانند چرک دست از خودش باقی می‌گذاشت. بعد باید با انگشت به جان کاغذ می‌آفتادی که رد پاک‌کن، پاک شود. هی فشار و هی فشار ... تا نهایتا چرک‌ِ دست‌های چند ساعت نشسته هم، به دفتر منتقل می شد و نور علی نور. خلاصه با خاطری ناآرام، نوشتن مشق‌ها را ادامه می‌دادی.

شایعاتی بود که طرف اکلیل دار ماهیت خودکار پاک‌کنی دارد. در واقع کاری که می کرد این بود که کاغذ را می‌سابید. این بار باید تف می‌زدی به سر آبی پاک‌کن و آرام روی نوشته‌های غلط می‌کشیدی. اگر یک ذره ظرافت را از دست می‌دادی (تقریبا صدی نود مواقع) ورق سوراخ می‌شد. بعضی‌هامثل من برای زیباسازی دفتر وارد عمل می شدند و با ظرافت یک تکه کاغذ از پشت، به مکان سوراخ شده اضافه می کردند و با مهارت از پشتِ محل سوراخ، تکه‌ای نوار چست روی آن می کشیدند و بر روی کاغذی که از سوراخ مشخص بود به صورت عادی می‌نوشتند. اینجوری نشان می‌دادی که خیلی زبلی و بلدی با مشکلات پاک‌کن قهوه‌ای-آبی مقابله کنی و با افتخار تکالیفت را به خانم معلم نشان بدهی.

تا اینکه یک روزی که از کنار یکی از مغازه‌های لوازم‌التحریر فروشی شهر رد می‌شدی، یک باره چشمت به یک مکعب مستطیل سفید افتاد که از تمیزی مثل برف بود و بر روی نیمی از آن یک نایلون براق هم کشیده شده بود. تمیزیش چشمت را خیره کرد. تاب نیاوردی و احتمالا آنقدر ونگ زدی تا یکی از آنها را برایت تهیه کنند. بعد تا مدتی مانند یک گنجینه از آن مراقبت می‌کردی که خدای ناکرده کثیف نشود. روی کاغذ نرم کشیده می‌شد و کلی آشغال داشت که اگر روی آنها به طور ممتد پاک‌کن را حرکت می‌دادی به یک لوله‌ی سفیدِ چرک‌آلودِ دراز تبدیل می‌شد و احتمالا مادرت هم در همان زمان غر می‌زد که آشغال پاک‌کنت را روی زمین نریز که این جمله هم به احتمال زیاد با یک فحش نمور (در رده پدرسوخته) همراه می‌شد. خلاصه ...

دیروز اول مهر بود و نمی‌دانم سرنوشت پاک‌کن‌های دو رنگ‌، بعد از آمدن سفیدهای تک رنگ، به کجا کشید! به کلی محو شدند؟ پشت ویترین هستند و خریدار ندارند؟ ارزان هستند و بعضی‌ها به اجبار می‌‌خرند؟ نمی‌دانم. اما دلم می‌خواهد نسل بچه‌های ما هم، با ما در تجربه این خاطره سهیم باشند.


۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

آلت

وسیله‌ی تو، هدف جنس مخالف.

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

انتخاب، سخت است اما ندانستن گزینه‌هایی که باید از میانشان انتخاب کنی، سخت‌تر.

سکوتِ با لطف حضور می‌خواهد

روز را شاید، اما شب را نمی‌شود با هر کسی تقسیم کرد، مخصوصا اگر از آن شب‌ها باشد.

بزرگ‌ترین مشکلش این است که

می‌گذرد...

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

قانونِ هر چه باشد همان بینی

در صورتی که در مغزت ریده باشند، هر جا بروی بوی گه می‌شنوی.
وقتی هر بار از سر بی‌دقتی، کش و قوس‌های حروف را سرسری بگیری و خوب نوشتن را به روز بعد حواله دهی، یکباره به خودت می‌آیی و می‌بینی نوشته‌های چند سال پیشت هم، همانطور بی‌دقت و به عبارتی بدخط نوشته شده است. دیگر احیای خطی که می‌توانست بهتر باشد و موعدش هیچ وقت فرا نرسید، معنایی ندارد چون حداقل برهه‌ای از زندگیت را بدخط بوده‌ای.

در جستجوی رمز افتادگی (رحم نه، گردن)

نمی‌دانم تاثیر فرهنگ است یا چاله چوله‌های تهران که هر بار هنگام راه رفتن به خودم می‌آیم، متوجه می‌شوم سرم را پایین انداخته‌ام؛

و هر بار عصبانی می‌شوم
و هر بار گردن راست می‌کنم و سر بالا می‌گیرم
و هر بار که غرق در یافتنِ علت می‌شوم
متوجه می‌شوم که سرم پایین افتاده!

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

همه می‌توانند غر بزنند اما انگشت شمارند کسانی که می‌فهمند بیگاری کشیدن از دهان نه تنها فایده نداره بلکه بعضی مواقع باید مالیات هم برایش پرداخت.

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

عاشق کسانی‌ام که ناغافل در خیابان در چشمانت زل می‌زنند و شروع می‌کنند به زبان خودشان با تو حرف زدن و کاملا هم منتظرند که تو جوابشان را بدهی!

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

'اعتراض و اعلام موضع' تفاوتش با 'اعتراض و ارسال پیام' در این است که اولی می‌تواند خاصیت ارعاب، تصریح و یا تسکین داشته باشد و دومی میزان دیوانگی گروهی که قرار است"سالم" باشند را به رخ دیوانگان می‌کشد.
[
+]

۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

حاصل تلاش

حیاطم که خشک و بی‌حاصل بود، به راحتی می‌شد در آن وقت صرف کرد چون هیچ جنبنده ای از حیوان و حشره در آن پیدا نمی‌شد.

با گل و گیاه و چمن و سبزیجات آبادش کردم، حالا از ترس انواع و اقسام عنکبوت‌ها و هزارپاها و از همه مهمتر روباه‌هایی که چند بار در هفته در میان آنها "گل" به سر بنده می‌کارند، خودم در حیاط پیدایم نمی‌شود.

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

ناخواسته کر می‌شویم

هیچ سعی نکردم مجابش کنم. سکوت کردم. گوش می‌دادم و در دل قاه قاه بر حماقتش می‌خندیدم. نمی‌دانم خِرَد بود که بر مستی حاکم شد، یا مستی بر خرد، که یکباره فردِ"بی‌خردِ" مقابم، آينه‌ای شد که چشمانم در آن فریاد می‌زد: خودمست، به خود بخند که دیگر حتی زحمت بحث کردن را هم متحمل نمی‌شوی!