۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

اپلیکشن‌های فیس بوک

اگر بخوای این اپلیکشن را یک بار برای همیشه در زندگیت باز کنی تا حس کنجکاویت ارضا شود:

۱- باید همه اطلاعات زندگیت را در اختیار ما بگذاری
۲- باید اجازه بدهی هر چرندی که خواستیم روی والت پست کنیم
۳- باید موافقت کنی که هر وقت خواستیم هر آشغالی را برایت ایمیل کنیم
۴- باید بتوانیم حتی وقتی از این اپلیکشن استفاده نمی‌کنی هر غلطی خواستیم در پروفایلت بکنیم

فقط مانده بنویسند 'باید هر چند وقت یک بار با یکی از افراد دست اندر کار همخوابگی کنی' و همه هم با رضایت خاطر برای باز کردن اپلیکشنِ ۷۰۰۰ سال پیش سگ بودی یا گربه، روی دکمه‌ی فونت ۲۰ اکسپت کلیک کنند.

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

توصیه‌های پزشکی برای غده داران

همه نوزادان انسان با یک غده ناشناخته و غریب متولد می‌شوند که تنهایی نام دارد. تنهایی برخی اندازه‌ای واحد و مشخص دارد و از حد و اندازه‌ی خود تجاوز نمی‌کند اما تنهایی بعضی دیگر تحت شرایط خاص تغییر اندازه داده، مانند غدد سرطانی رشد کرده، باد می‌آورد.

در بعضی افراد این بادِ غده‌ی تنهایی، آنقدر حجیم می‌شود که حتی می‌تواند منجر به ایجاد شکاف در لایه های درونی بدن و حتی در موارد خاص ایجاد شکاف در پوست روی بدن هم بیانجامد.

افراد نزدیک به فردِ غده رشد کرده، که هر یک بادکشی برای بهبود وضع او به شمار می‌آیند، هر یک به سهم خود می‌توانند از این باد موضعی بکاهند.

بادکش‌ها مانند هر کالای دیگر انواع مختلف دارند و با کیفیت‌های متفاوت به بازار پرمشتری غده داران عرضه می‌شوند. بعضی بادوام ترند، اما اغلب آنها زود خاصیت اصلی خود را که بادکشی باشد از دست می‌دهند و مثلا به انگشت کردن و حتی بادزایی بیشتر می‌پردازند. تاکید می‌کنم که مانند هر کالای دیگر باید مراقب جنس چینی بادکش ها هم بود که بسیار در دسترس اما بی‌کیفیت هستند و تنها برای چند روز کاربرد دارند. اما چیزی که بدیهی است آن است که همه ی بادکش‌ها تاریخ انقضا دارند و از آنجایی که این غده از بین نمی‌رود و بادزایی آن مزمن می‌شود، احتمال بروز مجدد این بیماری بسیار زیاد است.

بنابراین به همه شما غده داران عزیز، چه پستاندار و چه دولدار، توصیه می‌شود تا جایی که می‌توانید - در منزل، گوشی موبایل، خودرو شخصی، وسائل نقلیه عمومی،‌ انباری، حیاط خلوت، کشوها و غیره- بادکشِ ذخیره داشته باشید که هر کدام ذره‌ای هم اگر باد بکشند به کل پروسه‌ی درمان کمک به سزایی می‌کند.

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

گر نخواهی شنیدن، سوالت خطاست

نمی‌دانم این چه دردی است که بعضی‌ها سوالی را که نمی‌خواهند جوابش را بشنوند، یعنی حتی طاقت شنیدن جوابش را هم ندارند، می‌پرسند.

یعنی رسما توقع دارند که آدم پاسخ را پنهان کند و حتی دروغ بگوید، ولی آنها سوال خود را بپرسند.

فکر کن مادرت بپرسد که طرف آمد خانه‌‌ی تو، کجا خوابید؟ خب آخر مادرِ من، می‌خوای بگم تو تخت من خوابید؟ چی می‌خوای بهت بگم؟ یعنی چی باید بهت بگم؟ خب چه سوالی است که می‌پرسی.

یک دودوتاچهارتای ساده بکن قبل از پرسیدن ببین می‌خوای بشنوی یا نه!

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

اطلاعات دقیق

- چند تا بچه داره؟
- دو تا.
- چند ساله؟
- درست نمی دونم. می دونم یکیشون کوچکه و یکی دیگه شون بزرگ تره.

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

ژنتیکی نیست

هیز نبودن خارجی ها صرفا در فراوانی مال ریشه دارد. زمستان ها که همه سر تا پای خود را پوشانده اند کافی است یک لنگ بیرون باشد، نگاهی نیست که به سادگی از آن بگذرد.

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

چی؟

یک روز آمد سر کار، نام فامیلیش عوض شده بود.
همه با خوشحالی به او تبریک گفتند.
اما او طلاق گرفته بود.

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

ناهم‌ترازی اوج تلاش او با حداقل نیاز من؛ لایق بوس و کتک

سرمای سختی خورده بودم و از صبح در خانه افتاده بودم که از دوست پسر سابق، که نیم‌بند رابطه‌مان را هم با هزار وصله پینه نگه داشته‌ایم، ساعت پنج بعد از ظهر یک تکست آمد: "میخوای شب بیام برات سوپ درست کنم؟ نازت رو بکشم؟" من هم که اکثر مواقع در طول این رابطه تشنه ابراز محبت ایشان بودم تصمیم گرفتم که یک بار هم شده خود را لوس کنم پس جواب دادم:".بله"

خلاصه که با حالی مریض، چشم نیمه باز را به در دوخته بودم به این امید که آقا بیایند و سوپی بار بگذارند تا از این طریق شاید نازی کشیده باشند. کمی به نیمه شب مانده بود که از انتظار دست برداشته، چراغ ها را خاموش کردم تا بخوابم. هنوز چشم‌هایم گرم نشده بود که زنگ در به صدا در آمد و عنصر ذکور مربوطه با حالتی مستاصل و یک کیسه خرید در دست وارد شد.

سردرگم بود و دست‌هایش زیاد تکانی می‌خورد و هر چند ثانیه یک بار می‌گفت:""می‌‌خوای سوپ بذارم؟
من هم که گیج خواب بودم و باقی‌مانده سوپ دو روز پیش را هم خورده بودم، به دنبال هر یک بار سوال او، علاوه بر رد این لطف توضیح می‌دادم که سیرم، حالم خوب است و سوپ خورده‌ام و غیره ... تا نهایتا خوابیدیم.

صبح آرام وارد آشپزخانه شدم تا از سر و صدای من بیدار نشود، اما نتوانستم جلوی قاه قاه خنده‌ام را بگیرم. روی میز آشپزخانه فقط سه عدد کنسرو بود؛ سوپ سبزیجات، سوپ رشته و سوپ هویج.

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

زیان محض

اگر می‌دانی که رفتن بایستنی است، در صورتی که تعلل کنی و به زعم خودت خطر نکنی، ترس از رفتن آنقدر بر تو غالب می‌شود که دیگر به جای پای رفتن، بال پریدن لازم خواهی داشت که به دست آوردنش، محال نه، اما بارها دشوارتر است. 

آغوش

مامنی است که بی‌ هیچ چشمداشتی پناهت دهد؛ نه تماس جنسی، نه با امید جبران و نه از روی ترحم... فقط برای اینکه تو می‌خواهی و فقط برای اینکه او هست که باشد.

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

وقتی منع می‌کنی، بپا...

آن زمان‌‌ها که کافه ۷۸ تازه راه افتاده بود و پاتوق شده بود، یک پسری آنجا کار می‌کرد که اسمش یادم نمی‌آید. تیپ درویش مآبانه داشت و هر بار که می‌خواست حال و احوال کند به طرز مبالغه آمیزی می‌گفت "همه چی عالیه، خدا را شکر، از این بهتر نمی‌شود." اکیپ ما هم که همه یا در شُرف و یا در آرزوی رفتن بودیم و شرایط اجتماعی وقت رشته‌های عصبی‌مان را به هم گره زده بود، هر بار که این پسر از سر میزمان دور می‌شد داد یکی‌مان به هوا می‌رفت که "آره خیلی عالیه، بهتر از این نمی‌شود جان عمه‌ات، وضعیت به این گهی کجایش می‌تواند عالی باشد."

پنج سالی از آن زمان می‌گذرد و چند وقت است که من بعد از حال و احوال و برای معاشرت اضافه، ناخودآگاه با انرژی و با حالتی که انگار جواب معلوم است می‌پرسم"همه چی خوب؟" اغلب بله‌ای بلندبالا می‌گویند و یا خدا را شکر می‌کنند. اما هر از چندی کسی پیدا می‌شود که با حالت کنایه بگه ‌‌‌"عاااالی" یعنی که مگر کوری دختر جان؟!

و اینگونه می‌شود که خاطرات به من باز می‌گردد و من به حقایق.  

قانون مداری؟

"By law I can not do that, but I can just watch you do that."