۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه
۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه
۱۳۸۸ آبان ۵, سهشنبه
۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه
۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه
۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
چیه؟ کاغذ است! کاغذ، چوب است. چوب هم درخت است. درخت هم میوه می ده. اینم عین همان است!
به آرامی سر پایین انداخت و با همان استیل به ظاهر آرام و در حالی که هنوز خون خونش رو می خورد، تکه کاغذ رو زیر دندان هاش فشرد و شروع کرد به قلم زدن
و من در حالی که خودم رو از چاله در اومده و تو چاه افتاده می بینم، همش این فکر تو سرم چرخ می زنه که آیا خودم حلش می کردم، یا حداقل تو خودم نگهش می داشتم و یبوست می گرفتم بهتر بود، یا تحمل اسهال شفاهی آغشته به قضاوت نابخردانه!
تا کی تجربه؟ دردی اگر باشه درد بی-هم-کلامی است... ساکت، ببینش
۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه
۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه
عجیب است برام.
ایجاد حس اعتماد هم بد دردی است.
۱۳۸۸ مهر ۱۴, سهشنبه
همین الان روش هم چیپس هست، هم لیوان چای، هم کتاب، هم کامپیوتر، هم مداد، هم موبایل، هم دفتر، هم هدفون، هم من!
همین دیگه دیدی گفتم ذهنت کلیشه است!
۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه
مدتی است که می خواستم نوشتن رو شروع کنم، ولی انگار یه اجباری وجود داشت که پست اولم در مورد خودم باشه و بگم که من کیم و اینجا کجاست و نهایتا این بچه داستانش چیه ...
سعی می کنم خلاصه بگم، چرا که داستان فرگیس هم کمابیش همون داستان همیشگی است و تکرار مکررات...
در مورد اینکه من کی ام:
بنده، فرگیس، مشهور به موج سینوسی از نظر موود و میزان انرژی
اینجا کجاست؟
اینجا قرار است جایی باشه که بنده توش دیوارم رو می شکنم، قرار است یاد بگیرم که خودم و توهماتم رو فارغ از این که کسی خوشش بیاد یا بدش، بیرون بریزم و خلاصه اینکه لخت شم…
دلم می خواد لخت شم اینجا... از لخت بودنم نترسم، خودم رو نپوشانم و نهایتا بتونم خودم رو با همه کج و کولگی ها، نقص ها و پستی بلندی هام تماشا کنم. می خوام ببینمشون، همه شون رو.
این بچه رو کی ...؟
اینم خب به هر حال سوال خوبیه که فعلا جوابش هست: خودش! مگر اینکه در آینده خلافش ثابت شه.