۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

پنجره‌،‌ خیابان و ایستگاه اتوبوس

داستان‌های پنجره‌ام
دریچه‌ام به بیرون
نه که تنهایی‌ام را قسمت کند
که برای آشنایی با غریبان...

شریک شدن در خلوت گویه‌های یک زوج
خنده‌های خجل دختر
صدای بم پسر

شیطنت‌های بچه مدرسه‌ای‌‌ها
فریادها، غیبت‌ها، رنجش‌ها، شادی‌ها، دردها

هیجان شنیدن صدای یک هم وطن پای تلفن
می گوید: نه دیرتر می‌رسم، تو زنگ زدم بیا...

دعوای دو سیاه پوست
طنین صداهای بم
لهجه‌ی ناآشنا

دخترکی که پایش را در هوا تکان می‌دهد
خیره به زمین
اسباب بازی به دست

پیرمردی خسته، تنها، کلافه، نگران...

زنی که با زل زدن به دریچه، خانه‌ام را می‌کاود
منی که با کشیدن پرده جدا می‌شوم
اما پنجره باقی است
ارتباط باقی است
صدا باقی است