۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

مُد افسردگی

آنقدر عادت کرده اند که حال همه بد باشد، وقتی در جواب احوالپرسی با سرخوشی و انرژی می‌گویم حالم خوب است، همان‌قدر تعجب می‌کنند که مثلا بگویم رئیس جمهور شدم.

چه وضعی است آخه!

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

دمتان گرم

وبلاگ چیز عجیبی است. نویسنده یک سری وبلاگ ها را رسما دوست دارم. یعنی پست‌هایشان را که می خوانم و از تصور حالات و قیافه‌ای که نمیشناسم و او تصویر کرده لبخند به لب‌هایم می‌آید، در بسیاری مواقع متوجه می شوم که در دلم دارم قربون صدقه‌شان هم می روم که در دنیای واقعی این حالتم مخصوص دوست‌های خیلی نزدیک است.

۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

راه حل‌های عملی در نصایح پدرانه

- بابا جان هنوز هوا سرده؟
من: بله، هنوز برف‌های حیاتم آب نشده.

- اه بابا جان پس مواظب باش که گل‌هایت از بین نروند!
من: همه‌شان زیر برفند ... چه جوری باید این کار را بکنم؟

- نمی‌دانم دیگه ماشالله خودت بزرگی ببین مواظبت کن خراب نشوند!
من: هممممممممم بااااااااااشه .... با هوارتا لبخندِ پشت تلفنی 

وزنِ رفته‌ها

کم پیش می‌آید که آدم متوجه گذرِ حال باشد و مطمئن باشد که همین لحظه در گنجینه‌ی خاطرات مغزش بایگانی می شود.

بعضی وقت ها تشخیص اینکه چه چیز خاطره است و کدام خاطره از دیگری بهتر یا بدتر، سخت می‌شود. نمی دانم تنهایی‌ام در استارباکس محله‌ام در لندن، که دیوارهایش با نقاشی کودکان هفت هشت ساله مزین شده، خاطره‌ی خوب من است یا خاطراتم از کافه ماگ جردن که همیشه حداقل سه نفر را شامل می‌شود.

من، منِ تغییر کرده، در آنها ثابتم اما وزن این خاطرات با هم متفاوت است. هر از چندی یکی از دیگری واقعی‌تر و ملموس‌تر می‌شود.

نداشتن لحظه و اطمینان از عدم تکرار آن، وزن خاطره را سنگین‌تر می‌کند اما نمی‌دانم آیا در این مورد هم سنگین‌ترها باارزش‌ترند یا نه؟!

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

در آموزش وطنی، لذت در کسب مهارت جایی ندارد

هنوز نوجوان محسوب می شدم که رفتم کلاس نقاشی. تصویر و رنگ دوست داشتم. صدای کشیده شدن مداد روی کاغذ اما برایم عذاب الهی بود و رنگ روغن، که باید مانند تاپاله بر روی بوم می مالیدی، حالم را بد می کرد. آبرنگ دوست داشتم. رنگ های ملیح روی کاغذ که توی هم حل می شدند و بدون هیچ مرزی تصویر حاصل می کردند، محسورم می کرد.

کلاس رفتم. استاد محترم حتی نگذاشت یک بار به آبرنگ دست بزنم ببینم چه حسی دارد. فرمودند اول مداد رنگی باید کار کنی تا دستت گرم شود و بعد رنگ روغن تا رنگ ها را راحت تر تشخیص بدی و بشناسی و بعد نهایتا آبرنگ کار کنی. می‌گفت اگر به آبرنگ دست بزنی، چون بلد نیستی سرخورده می شی و می‌ترسی و دل‌زده می‌شی. حاصل کار این شد که ادامه ندادم.

یکی از عمده تفاوت‌های سیستم آموزشی فرنگ با ایران در همین است؛ سوژه اصلی دست تو است. هر چی را که بخواهی امتحان کنی می دهند دستت که لمسش کنی، حسش کنی،‌ باهاش ارتباط مستقیم برقرار کنی؛ اگر ساز است، رنگ است، گِل است، سنگ است، نوشتاری است، گفتاری است، انجام دادنی است... هر کوفتی است تو باید حسش کنی و از ذوق حاصل از قدم های اولت استفاده می کنند که به جلو هولت دهند.

چند روز پیش رفتم یک موسسه موسیقی ایرانی که آواز سنتی ایرانی یاد بگیرم. آقای معلم آواز هی می رید به حالم که سخته هااا... تمرین می خواهد هااا... زیاد باید بیای کلاس هااا... باید جدی بگیری هاااا... می گم آقا جان، من که نمی خواهم خواننده بشم، دارم می یام یک تفریحی داشته باشم در کنار کارم و راجع به گوشه و دستگاه و تحریر و کلا آواز چیزهایی یاد بگیرم همین. می گوید بله شما اینجوری می بینی اما من به شما بگم که سخته...

آنقدر هدف را متعالی و دور از دسترس نگه می داریم که هر شب با خیال دست یابی به آن جلو بریم و هر لحظه یادگیری را به طرف زجر کنیم که شاید، شاید، روزی به غایت لذت دست پیدا کند! یادمان می رود که شوق و ذوقی که با ناشیانه انجام دادن آن کار حاصل می شود، انگیزه‌ی جلو رفتن و نایل شدن به هدف را زنده نگاه می‌دارد.

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

سوزن و جوالدوز

هیچ‌کس، کسی را به خاطر نفر سوم از دست نمی‌دهد؛ چیزی بین دو نفر از بین می‌رود و مقصر شناختن نفر سوم راحت‌ترین گزینه است برای کم کردن بار غم هجران. 

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

بلفی و لیلی بیت به من گفت

[تزاد] دنیا بزرگ نمی‌شود، آدم‌هایند که سخیف و کوچک می‌شوند.

آرام

قهوه تلخ دوست نداری؟ اشکالی نداره. باز هم بریز. آنقدر سیاهیش را به سفیدی شیر اضافه کن که مطمئن شوی هر یک جرعه‌اش می‌تواند ذره‌ای از سیاهی مغزت را در خود حل کند.
[کمک می کند

۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

عاشقم بر همه "ایران" که همه عالم از اوست!

"- شما کجایی‌ای؟
- کُردم.
- پس ایرانی‌ای؟
- نه کُرد عراقم.
- خب ایرانی‌ دیگه."

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

معمولی‌هایش صلوات...

یکی از سخت‌ترین لحظات زندگی زمانی است که می‌بینی با همه تلاش‌هایی که کردی، یک آدم معمولی بیش نیستی. 

۱۳۸۹ آذر ۲۰, شنبه

دنیای گل و بلبل


مهم ترین خبرهای جهان در ساعت 9:31 شب به وقت لندن:

- نیویورک: پسر برنارد مدوف به دار آویخته شده (مرگ)
- امریکا: ریچارد هولبروک به شدت مریض است
- هائیتی: دو تن از نامزدهای انتخاباتی نتایج اعلام شده را رد کردند
- سوئد: دو انفجار در استکهلم سوئد رخ داده (مرگ)
- روسیه: درگیری بین طرفداران فوتبال و پلیس (در رابطه با یک مرگ)
- سودان: بخش جنوبی داره مستقل می شه (مرگ)
- پاکستان: یک پزشک به جرم کفرگویی؟ دستگیر شده
- ایتالیا: علیه برلوسکونی تظاهرات شده
- آلمان: درگیری پلیس با دو دزد (مرگ)
- اسکاتلند: وزیر حمل ونقل استعفا کرده
- افغانستان: انفجار در مرکز پلیس (مرگ)

اه اه ...

۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

آرایش و دهان بُزی

عکس دوست های قدیمی را روی فیس بوک می دیدم که هر ثانیه از مغزم می‌گذشت که آخه این چه مدل ابرویی است،‌ هوا رفته؟ این چه آرایشی است؟ چرا رنگ صورتش اینقدر با گردنش فرق داره؟ دو سال ایران نرفتم چرا این شکلی آرایش می‌کنند دوستای قدیمی؟ مد است که مد است تو دیگه چرا؟!!

خلاصه در همین حال که اینها از ذهنم می‌گذشت، یکی از همین دوستان یک پیغام برایم روی فیس بوک فرستاد که فرگیس جون رفتی فرنگ چرا این ریختی شدی؟ چرا رنگت پریده؟ چرا به صورتت نمی‌رسی؟ بابا یه کم آرایش کن اون صورتت رنگ بگیرد این چه وضعی است آخه؟!

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

کاش دکمه داشت انتخاب می‌کردی

با اینکه فراموشکار بودن آدمیزاد او را مقاوم می‌کند و باعث می‌شود که در برابر مشکلات نشکند چون بعد از یک مدت دیگر در ذهنش نیستند که او را بشکنند، اما همین فراموشی یکی از عوامل عدم احساس خوشبختی است چون همه بدبختی‌هایت را هم فراموش می‌کنی و مثل سگ دلت برای همه‌شان تنگ می‌شود.