۱۳۹۰ تیر ۷, سه‌شنبه

"یه روز خوب می‌یاد اینو می‌دونم‌‌"

صدایش رو بلند کرد و با اینکه چند بار ازش خواستند ساکت شود فریاد می زد که باید اعلام موضع کند. اعلام موضع تکراری که آیا با مردمی یا با دولت. چه اعلام موضعی ما را راضی می‌کند؟ مگر کارش را نمی شنوی؟ مگر بعد از انتخابات نخواند:

"یه روز خوب می‌یاد... که ما هم رو نکشیم." [+]

مگر نخوانده:

"خون می مانه تو رگ و آشنا نمی‌شه با آسمان و آسفالت
دیگه فواره نمی کنه، لخته نمی شه، هیچ مادری سر خاک بچه نمی‌ره"

چرا از آدمی که با هزار مشکل دارد کار می‌کند می‌خواهیم با اعلام موضع صریح، از آن ذره کاری که صدایش به عالم و آدم می‌رسد و دل شاد می‌کند و موضع قدرتمندتری دارد بگذرد و با یک کلام جواب به مایی که رگ غیرتمان فقط برای شنیدن موضع صریح باد کرده، همه پل‌های پشت سرش را خراب کند.

بار اول نیست که چنین رفتاری را می‌بینم. جایی باید یاد بگیریم که برای رسیدن "یک روز خوب‌"، قبل از هر کس، "ما" باید به روش‌ زندگی یکدیگر احترام بگذاریم فارق از اینکه چقدر به خواست ما نزدیکند.

۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

اندر تجارب کاری

زیردست چموش داشتن، همون قدر زجرآور است که رئیس نفهم داشتن.

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

رستوران ایرانی

سلام به فارسی، چهار قل، دیوار آجری با نمای یک سرباز هخامنشی که با نیزه‌اش ایستاده، عروسک درویش، جاروهای دستی، پر طاووس، سینی مسی، عکس لمیده و خیکی احمدشاه قاجار، صندلی‌هایی که پایه‌هایش پوسیده اما هنوز نایلون تکیه‌گاهش باز نشده، رومیزی ترمه قلابی، کوزه، دف‌هایی که رویشان نقاشی خانم‌های زیبارو و شعر دارد، تسبیح، کانال پی‌ ام سی، چلوکباب، چایی در قوری قرمز با عکس رضاشاه و فنجان کمرباریک ...

هوای تهران در روز بارانی لندن

۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

افتاد مشکل‌ها

نازکشیدن تعطیل می‌شود. ناراحتیش عادی می‌شود. حضورش دیده نمی‌شود. حرف‌هایش در مغزت ملکه می‌شود. واکنش‌هایش از قبل واضح می‌شود. رفتارش برخوردنده می‌شود. افکارش احمقانه می‌شود. ...

او عوض نشده. ارزش‌های تو عوض نشده. ناشناخته‌ها به حداقل رسیده. بدیهی شده. بدیهی دردآور. بدیهی شدن دردناک.

۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه

رفتار با زنبورها در فرنگ

رفتیم پارک، زنبور آمده بالا سرمان می‌چرخد. با جدیت تمام به مدت ۳ دقیقه می‌گفت:
Garlic, vinegar, garlic, vinegar

واقعا زبان قاصر است ...

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

خواهرزاده‌ی نورسیده

شادی تولدت با هاله‌ای از غم پیوند خورد و امید حضورت با ناامیدی عدم حضور دیگری...

نورسیده زیبا به کشور ستم‌دیده ستم‌پرورمان خوش آمدی. در عالم مستی از ته دل آرزو می‌کنم تا زمانی که قامتی راست کنی و چشمی به جهان اطرافت باز، ستمگران کشورمان بار و بندیل خود ببندند و در هیچ جای دیگری در این کره خاکی مسکن نگزینند. باشد که آنچه ما و نسل‌های قبل از ما شاهد بودند، کابوس شبانه تو و هم‌نسلان تو هم نباشد.

خاله مست از می و سرمست از حضور تو
۱۲ خرداد