۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

تمام لذت در دست گرفتن شن به عدم ثباتش است، عین خیلی لذت های دیگر. لذت است که از کفت می‌رود و لذت‌بخش است. اونقدر از کفت می‌رود که نهایتا آخرین ذرات باقی مانده به دستت را خودت‌ پاک می‌کنی که کاملا از آنچه مانده مبرا شوی، که این هم به نوبه ی خود لذت‌بخش است.

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

مهم ترین المان سفر، همسفر است.
بعد از اینکه دو شب پیش در آمستردام به تماشای لایو سکس نشستم یک بار دیگر متوجه شدم که چه حرکات خفنی از روی غریزه می کنیم؛ بدن های زیبا که همراه با حرکات متوازن و متقارن، جنبش تک تک ماهیچه های بدن را به رخ می کشند. خیلی تجربه ی جالبی بود؛ زیبا.
فکر کنم به حد کافی مثال دیدم که بخوام این قانون را صادر کنم که: آقا جان پسر باید ده سال از آدم بزرگ تر باشد. نه که بگم به طور قطع خلاف این باشد رابطه کار نمی کند اما طبق تجربه ی بنده، از دیده ها و کرده ها، این مدل راحت تر کار می کند.

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

این جمله را می شنوی: "می شه لطفا دهنم رو صاف کنی؟" فکر می کنی طرف دیوانه یا حداقل مازوخیست است. بعد می فهمی که دهن طرف در عکس کج افتاده. بعد فکر می کنی که نه خب معقول حرف زده. همه ی این ها یعنی چی؟ یعنی
Context does magic to our mind...


لامصب حرف بزن و تو صورتم بگو که حالت ازم به هم می خوره. بگو همون جوری که من دارم از نشستن اینجا و تحمل این جو مسموم بالا می آرم، تو هم چشم دیدن منو نداری. به خدا خیلی راحت تر می شه همه چی. گاییدی با این نگاه های معنادار و وانمود کردن های احمقانه که از هزار تا فحش بدتر است.

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

ارضا شدن با خیره بودن نگاه‌های پر از نفرت دیگران به خود؛ شاید نگرشی به قدرت!!! (هرچند برای من ناملموس)

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

"برجسته" یا "ممتاز" شدن، ریسک است؛ در شرایطی منجر به تشویق می‌شود و در شرایط دیگر منجر به تبعیض. در حالت اول می‌خواهی دیده شوی و در حالت دوم از نظرها پنهان.