۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

شم زنانه

هزار بار بیشتر شنیدم که یک زنی بگوید شوهرم زیر سرش بلند شده، یا یه دختری بگوید دوست پسرم داره یه گهی می‌خوره که هیچ وقت هم هیچ کدامشان دلیل درست و حسابی برای مدعاشون نداشتند. تجربه چندان جالبی نیست اما از دیروز فهمیدم که چه جوری است قضیه. من هم هیچ دلیلی ندارم فقط می‌دانم که یک چیزی درست نیست و همان یک چیز بهم می‌گوید که خبری است.  

۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

لعنت به جاذبه

هی سر را این طرف کردم، اون طرف کردم، که آب چشم پرشده، سنگینی نکند و نیافتد که دل مادرِ یک سال ندیده‌ام را بلرزاند. فکر کرد جایم بد است و گردن درد شده‌ام، از جایش بلند شده که پشت مرا مرتب کند جایم بهتر شود. نمی‌داند که دردم از جای دیگر است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

شبانه

کارهای ناگفتنی‌ام آرزوست.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

بزن تا بمانی

تنها لحظه‌ای ماسک از صورتش برافتاد اما آنقدر ترسناک شد که هنوز انزجار ناشی از آن نمی‌گذارد از ماسک‌ زیبایش لذت ببرم. دیگر نمی‌خواهم هیچ آدمی را بدون ماسک هر روزه‌اش ببینم. حقیقت بعضی‌هایمان تلخ‌تر از چیزی است که تحمل پذیرشش را داشته باشیم.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

ای "آدم‌ها"

خندان می‌بینندت و سطحی طبقه‌بندیت می‌کنند. غوطه‌ور در غم هستی و نگاهی به افق داری و در زمره روشنفکران قرارت می‌دهند. اینها خود را روشنفکر می‌دانند.  

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

ارتباط مجازی

اینترنت دنیای غریبی است؛‌ با یک جمله برای آدم‌هایی که حتی یکبار هم در زندگیت ندیدی نگران می‌شوی و فکرشان مغزت را رها نمی‌کند[+]. احتمالا ترس از تجربه یکسان، نقش کلیدی دارد در به تصویر کشیدن پریشان‌حالی شخص "مجازی".

۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

آغوش

خوابیدن در آغوش هر کسی مرام و مناسبات خودش را دارد.

آغوش یکی با اینکه گوشتالو و نرم و نازک است تمام مدت،‌ حتی در طول خواب هم، جایی پس ذهنت مواظبی که مبدا «چینی نازک» خوابش ترک بردارد که البته خوابت را با لذت آگاهی از حضور عزیزت همراه می‌کند.

آغوش یکی پشمالو و استخوانی است و بی هیچ دغدغه‌ای از بر هم زدن خوابش با صدای نفس کشیدنش خواب می‌روی و تا صبح هر دست و پایی را رویش دراز می‌کنی و می‌دانی که تو به هر حالتی که بخوابی، او تغییر حالت می‌دهد تا تو را در بربگیرد و خیالش راحت باشد که آغوشش بهترین جاست برای تو.

آغوش دیگری زمخت و مهربان است و نه تو دغدغه‌ای داری و نه او، پس در هر لحظه‌ای یکی غالب است و هر از چندی هم یکی به زور پایش را بر شکم دیگری می‌اندازد و در مواقعی هم شاید پشت به هم باشید اما باز هم گرم و خوشحال زیر یک پتو.

آغوش یکی کوچک است و هر چندی اگر با فشار سرش را بر روی سینه‌ات جا ندهد و پایش را به دور کمرت نگرداند، جایی خواهی داشت بر روی سینه‌اش تا خودت را به بدنش فشار بدهی و کیف آغوش مهربانش را ببری.

معشوق، مادر،‌ خواهر، همسر، پدر، دوست، فرقی نمی‌کند؛ کسی که کنارت بر روی یک تخت می‌خوابد بدنش آدابی دارد که همه‌مان ناخواسته می‌آموزیم و با آن همراه می‌شویم ... این آموزش نادیده، برای من یکی از لذت‌بخش‌ترین آموزش‌ها است.

۱۳۹۰ فروردین ۲۴, چهارشنبه

حرف‌های از بیرون

نه رنگی به رو داشت و نه لبخندی به لب. خودِ بار را که نه، اما آثار له شدگی را در او به وضوح می‌دیدم. به مدت سه ساعت هزار جور استدلال کردم که او خوشبخت است و فقط باید آسان بگیرد.

موقع جدا شدن رنگ گرفته بود، آرام بود و لبخند محوی داشت.

الان هیچی ندارم؛ نه انرژی، نه رنگ، نه لبخند ... هر چه بود دادم و الان منتظرم که کسی همه حرف‌های خودم را برایم تکرار کند. همان‌ قصه‌ی تکراری که همه‌مان می‌دانیم قصه است اما شنیدنش رنگ به زندگیمان می‌پاشد. رنگی که یک جایی ته دلمان خداخدا می‌کنیم از آنهایی نباشد که به تف بند است.

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

چشم به لایک

خودم را حسود نمی‌شناختم اما جدیدا یک چیزی درونم وول می‌زند وقتی برای پست‌ها و عکس‌های هر ننه قمری لایک می‌زند و من شورتم را هم روی والم در آورم لایک نمی زند لامروت!

۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

ارزشِ زیر سنگی

ایران بودیم دنبال اکونومیست و ریدرز دایجست بودیم، اینجا آمدیم دنبال چلچراغ و سالنامه شرق!

۱۳۹۰ فروردین ۱۵, دوشنبه

بی‌انصافی بیولوژیک

لحظه‌ای که چشمانم رنگ غم به در و دیوار شهر می‌بیند، دو دو تا چهارتایی می‌کنم که آخرین باری که پریود شدم کی بوده.

یک هفته‌ی قبل پریود را افسرده‌ای، یک هفته‌‌ی طول پریود را عصبی‌ای، یک هفته بعد از پریود را در حال کنار آمدن با مشکلات مغزی دو هفته گذشته‌اش‌. مگر یک ماه چند هفته است؟!

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

گفتگو با رئیس

- به نظرت چه چیز دیگه‌ای هست که باید شروع کنم یاد بگیرم
- صبر