۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

یه سری حس ها مثل بادکنک تو دست ان. بادکنکه در یک آن و خیلی غیر مترقبه، می ترکه و دیگه نیست. هی می پری بالا و پایین، هی دور و برو نگاه می کنی، هی دستهاتو به هم می زنی، نیست! فقط جای حجم خالی بادکنکه تو دستت هست و تو مخت هم شاید یاد بادکنکه... ولی خودش رفته دیگه! یواش یواش مجبوری اشکهات رو پاک کنی و فراموش کنی و دست هاتو چند بار، هرچند آروم، به جای خالی حجمی که هنوز اندازه و قواره اش دستت است، فشار بدی و با نبودش مواجه شی.

هیچ نظری موجود نیست: