۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

نگاه غبطه آمیز و رفتارشان، خاطره ی عکس العمل خودم رو برام تداعی کرد. روزی که اولین دوست خارجی ام در ایران میان کلی حرف روزمره، از شام شب قبلش در جام جم گفت. آن موقع هنوز جام جم فوود کورت بود و به این وضعیت اسفناک کنونی دچار نشده بود. برای منی که جام جم به معنای معاشرت با دوستهای ممنوعه بود، جای تعجب داشت که یک نفر به تنهایی برای شام خوردن به آنجا برود.

یادم است از کنار آمدن دوست دمیان گونه ام با خودش و تنهایی اش، خوشم آمد. استقلال،‌ رده ی سنی و نوع زندگی اش را تحسین می کردم.

درست گفتند "مواظب آرزو کردنمان باشیم". بدست آمد. پشیمان نیستم. راضی و خوشحالم اما متعجب از این گردش نسل به نسل لوپ آدم ها. لوپ حسرت ها و خواسته ها و انتظارها و آرزوها و عدم رضایت ها.

هیچ نظری موجود نیست: