۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

تنهایی یک نیاز است مثل خوابیدن، شاشیدن، خوردن و غیره. اجابتش، به تاخیر انداختنی، اما ناگزیر است. زمانی که با عزیزان احاطه می‌شوی، متوجه پاسخگویی به نیاز تنهایی نیستی. اما با به دست آمدن فرصتی، هر چند ناخواسته، با لذتی توصیف ناپذیر ارضایش می‌کنی.

به روشنی به یاد دارم که در دوران دبیرستان، وقتی که من و خواهرم، که دو سال و اندی از من بزرگتر است، برای تنها نماندن مادر عزیزتر از جان، از رفتن به جایی امتناع می‌کردیم، به شوخی و یا با کلافگی می‌گفت: "برید یه خرده از دستتون راحت شم." می‌خندیدیم و می‌دانستیم که تحمل دوری ما را ندارد. با این حال، خیلی به ندرت پیش می‌آمد که از دوری چندساعته‌‌مان، کلافه، ناراحت و یا بی‌حوصله بشود و اغلب وقتی برمی‌گشتیم آرام و لبخند به لب و دلشاد بود.

الان می‌فهمم که نیاز با خود بودن هیچ ارتباطی به میزان علاقه به عزیزان ندارد.

هیچ نظری موجود نیست: