۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

لعنت به جاذبه

هی سر را این طرف کردم، اون طرف کردم، که آب چشم پرشده، سنگینی نکند و نیافتد که دل مادرِ یک سال ندیده‌ام را بلرزاند. فکر کرد جایم بد است و گردن درد شده‌ام، از جایش بلند شده که پشت مرا مرتب کند جایم بهتر شود. نمی‌داند که دردم از جای دیگر است.

هیچ نظری موجود نیست: