۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

کنسرت دنگ شو

[+]
آنقدر همه اطلاعات شخصی افراد در اشتراک است که قلم گرفتنشان در رفت و آمدهای روزمره سخت است. کنسرت هم نه آنقدر جذابیت داشت که از فکر خالیت کند و نه فضای اطراف آنقدر خالی بود که وسط تمرکزت پارازیت ول ندهد.

"سر راه برگشتنت آینه می‌کارم 
گلدون‌های دلتنگ رو پله می‌ذارم"
صداهای مغز آدم‌‌های جلو و عقب و راست و چپ آزار می‌داد. یا شخصا ناگفتنی‌ها را برملا کرده بودند یا در فضای مجازی.

"یادمه اون شب که رفتی راه رو بستی ..."
 یکی در ردیف‌های جلوتر بی‌تاب می‌شود. به نظر سردرد دارد. دخترک روزگار سختی را می‌گذراند. نوشته‌هایش گواهند و لبخندهای گاه و بی‌گاهی که از سر خستگی می‌زند مهر تاییدی است بر نوشته‌ها. 

"لحظه‌های بی‌قصه رو طاقت ندارم
چشم من به راه عشقه، رفتنت گناه عشقه، اون روی سیاه عشقه"
مستاصل می‌شوی. نه آنقدر نزدیکی که دست کمکی به سمتش دراز کنی؛ حداقل با دادن یک مُسکِن، نه آنقدر دوری که همدردی نکنی در این بی‌تابی‌ها.

"یادمه اون شب که رفتی چشمو بستم..."
دو تا صندلی آن طرف‌تر کسی نشسته که بعد از یک رابطه بی‌حاصل، یک شب با غریبه‌ای هم‌بستر شده ... دلسرد و ناامید از نداشتن آدمی که باید، به خوددرگیری مضمن دچار شده و در حال حل مسئله بغرنج "من کیم، اینجا کجاست، این بچه رو ... " است.

"ای درد ...ای درد ...ای یار"
لبی ور می‌چیند و دستی به زیر چانه می‌برد.

"درد اومد، داد اومد، دلبر شیاد اومد"
نزدیک صحنه پسر خوش‌تیپی نشسته است که چند وقت پیش با رفتار زننده‌اش، اعصاب بنده را نواخت و  به شیوه عملی بهم یادآوری کرد که چرا از ایران خارج شدم. با خیال راحت لم داده بود با انگشت سبابه دست راست چانه‌اش را نوازش می‌داد.

"اما من دلبر نداشتم، غیر تو دلبر نداشتم"
در نزدیکی‌، کسی که نیمچه علاقه‌ای از جانبش ابراز شده، نفس نسبتا بلندی می‌کشد.

" حال اول درد عشقه ای ماه من"
نزدیکی‌ها در ردیف عقب، یک زوج آشنای قدیمی و همچنان متعهد، دستی دور شانه هم می‌اندازند و لبخندی هم در جواب نگاهم می‌زنند.

"کاری با آخر نداشتم ..."  
من همچنان در آدم‌ها سرک می‌کشیدم که ... کف‌زدن‌ها مانع شد!

هیچ نظری موجود نیست: