آدم سر خودش را کلاه میگذارد اگر فکر کند با گذشت زمان، چیزی حاصلش میشود. در واقع همان قدر که به دست میآورد از کفش میرود. حال گیریم کفهی گرفتهها و دادهها بعضا کمی هم بالا و پایین باشد.
مثلا، بعد از چند سال در فرنگ ماندن، مدتی است متوجه شدهام که با زبان فارسیم کلنجار میروم. لغاتم را درست پیدا نمیکنم. جمله بندیهایم فارسی سلیس نیست. دیکته هم در حدی است که الان رسما شک دارم که 'سلیس' را درست نوشته باشم. حال گیریم که انگلیسیمان هم خدا شده که نشده.
یا مثلا آدمهای تازهای میبینی که سعی میکنی بچپانیشان جای قدیمیها. هی با خودت و با آنها کلنجار میروی و مدام برایشان انرژی صرف میکنی. بعد که با جدیدها خوب شدی، فاصله مکانی و ذیق وقت برای معاشرت از راه دور، شکاف فاصلهات با قدیمیهایی را که زمانی همینقدر برایشان وقت صرف کرده بودی، عمیقتر میکند.
شناخت افراد جدید هم، همانقدر که در طی لحظات و روزها تو را به او نزدیک میکند، در بازهای طولانی مدت، همان شناختها تو را از او میراند.
خلاصه که تو میمانی و خودت که با هم هیچ هیچ مساوی کردید.
مثلا، بعد از چند سال در فرنگ ماندن، مدتی است متوجه شدهام که با زبان فارسیم کلنجار میروم. لغاتم را درست پیدا نمیکنم. جمله بندیهایم فارسی سلیس نیست. دیکته هم در حدی است که الان رسما شک دارم که 'سلیس' را درست نوشته باشم. حال گیریم که انگلیسیمان هم خدا شده که نشده.
یا مثلا آدمهای تازهای میبینی که سعی میکنی بچپانیشان جای قدیمیها. هی با خودت و با آنها کلنجار میروی و مدام برایشان انرژی صرف میکنی. بعد که با جدیدها خوب شدی، فاصله مکانی و ذیق وقت برای معاشرت از راه دور، شکاف فاصلهات با قدیمیهایی را که زمانی همینقدر برایشان وقت صرف کرده بودی، عمیقتر میکند.
شناخت افراد جدید هم، همانقدر که در طی لحظات و روزها تو را به او نزدیک میکند، در بازهای طولانی مدت، همان شناختها تو را از او میراند.
خلاصه که تو میمانی و خودت که با هم هیچ هیچ مساوی کردید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر