۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

امشب اومد. دلیل خنده های بی دلیل از ته دلم. تنها زمانی که از همه کس و همه چیز خالی ام و از بی نهایت حسی خوب پر! به یاد هیچ کس نمی اندازتم. نوستالجیک نیست برام. غمباد نمی یاره واسم. عاشقشم. بارون خوب. بارون واقعی. نم نمش رو دوست ندارم. دونه درشت و تندش لذت آوره برام. وقتی دونه های درشت و پر آب محکم تو صورتم می خوره، دلم شاد می شه. از اون بارون ها که طولی نمی کشه تا مو و صورت و قفسه سینه و لباس هام خیس خیس بشه و از انگشتهای دستم چکه چکه بچکه. فقط تو این حالته که بدون هیچ فکری، بی اغراق هیچ فکری، به تنهایی، با آرامش و از ته دل بلند می خندم و تا مدت ها بعدش خوشحالم و سبک.
و امشب اومد :)

هیچ نظری موجود نیست: