بار دوم بود که میدیدمشان اما به نظر چون پشت لباسم تا کمر باز بود، موجب میشد که موقع خندیدن، احساس صمیمیتشان را با دست گذاشتن طولانی مدت بر پشت برهنهی بنده نشان دهند. از آنجایی که به نظر چندان آدمهای درستی نمیآمدند، چند بار از روی غریضه یا درواقع فریضهی فرگیسی خواستم پیچ تنش داری به بدن بدهم که دفع دستِ مگس کند، یا حداقل تکهای بارشان کنم. در تاریکخانهی ذهن تاحدودی مستم اما، کش مکشی بود بین آموزشهای پدرم و پدرِ دوست پسرِ سابق - که قطعا روحش هم خبر ندارد چیزی به من آموخته باشد.
پدر بنده ما را از کودکی با این طرز فکر بار آورده بود که اگر کسی زرنگی کرد و تو متوجه شدی، باید بهش بگویی تا فکر نکند که تو خری! مثلا اگر موقع خرید پول زیاد میدادی و طرف بقیهاش را برنمیگرداند میگفت بهش بگو که فکر نکند تو از این دختر تیتیش مامانی منگلها هستی، بفهمه که حالیت است. خودش مرد ولخرج و دست و دل بازی بود، یعنی هست. گرفتن یا نگرفتن پول برایش اهمیت نداشت، مهم فکر طرف مقابل بود و اینکه بفهمد تو خر نبودی!
پدر دوست پسر سابق اما نه. یادم نیست چی شد که این خصوصیت پدرش را تعریف کرد. اینکه نگاه پدرش اینگونه است که بگذار آن طرف که بقیه پولت را خورده، فکر کند که تو خر بودی و سرت توانسته کلاه بگذارد و خوشحال باشد. تو که خودت میدانی خر نبودی. خلاصه که پدرش ول میکرده می رفته از قرار.
خلاصه در شب مذکور، وسط مستی و این مالشهایی که چند وقت یک بار حضرات متوجه پشت بنده میکردند، پس مغزم درگیر بودم بین انتخاب آموختهی مادامالعمر و آموختهی یک بار شنیدهای که به نظر کم آویزهی گوشم نشده؛ دو پسر خوشحال از مالش ما، و بنده در حال تحسینِ منشِ پدرِ دوست پسر سابق.
پدر بنده ما را از کودکی با این طرز فکر بار آورده بود که اگر کسی زرنگی کرد و تو متوجه شدی، باید بهش بگویی تا فکر نکند که تو خری! مثلا اگر موقع خرید پول زیاد میدادی و طرف بقیهاش را برنمیگرداند میگفت بهش بگو که فکر نکند تو از این دختر تیتیش مامانی منگلها هستی، بفهمه که حالیت است. خودش مرد ولخرج و دست و دل بازی بود، یعنی هست. گرفتن یا نگرفتن پول برایش اهمیت نداشت، مهم فکر طرف مقابل بود و اینکه بفهمد تو خر نبودی!
پدر دوست پسر سابق اما نه. یادم نیست چی شد که این خصوصیت پدرش را تعریف کرد. اینکه نگاه پدرش اینگونه است که بگذار آن طرف که بقیه پولت را خورده، فکر کند که تو خر بودی و سرت توانسته کلاه بگذارد و خوشحال باشد. تو که خودت میدانی خر نبودی. خلاصه که پدرش ول میکرده می رفته از قرار.
خلاصه در شب مذکور، وسط مستی و این مالشهایی که چند وقت یک بار حضرات متوجه پشت بنده میکردند، پس مغزم درگیر بودم بین انتخاب آموختهی مادامالعمر و آموختهی یک بار شنیدهای که به نظر کم آویزهی گوشم نشده؛ دو پسر خوشحال از مالش ما، و بنده در حال تحسینِ منشِ پدرِ دوست پسر سابق.
۱ نظر:
شما وقتی با لباس نیمه عریان در مقابل پسرها ظاهر میشی میدانی پسرها با چه افکاری در ذهنشان به شما نگاه می کنند، در عین حال این واکنش کاملا غریزی (طبیعی ترین واکنشی که یک پسر در مقابل چنین صحنه ای میتواند نشان دهد) برای شما به حساب زرنگ بازیست، شما میدانید که پسرها با دیدن این صحنه تحریک می شوند در عین حال دوست ندارید با نگاه تحریک شده به شما نگاه کنند در عین حال اگه نگاه نکنند به حساب امل بازیست، لطفا این تناقض را برای من شرح دهید که چطور در ذهن شما دخترها (تقریبا تمام دخترها) شکل می گیرد؟ هم دوست ندارید نگاه هیز چند پسر تمام اعضای لخت بدنتان را شخم بزند هم میدانید اگر نیمه عریان در جلو ایشان ظاهر شوید باید خودشان را کنترل کنند تا این کار را نکنند، هم به آنها که خودشان را کنترل می کنند صفت امل می دهید هم به آنها که کنترل نمی کنند صفت هیز می چسپانید
ارسال یک نظر