۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

بنویس

"شهر مثل یکی که داره جون می‌ده و ازم تقاضای کمک می‌کند چسبیده به پاچه شلوارم و نمی‌ذاره برم. فقط فرقش اینه که اونی که کمک می‌خواد منم نه این شهر وامونده".... "سفرش به خیر" ... "داریم با فرگیس نیمرو می‌زنیم"... "سرمایه‌گذاری احساسی ریسکی است"... "جای خالیش سیلی توی صورت است"... "علی روزه است و من جلویش نون برنجی با چایی خوردم، نه اینکه فکر کنی روزه خواری می‌کردم، داشتم از خود گذشتگی می‌کردم که علی ثواب بیشتری کنه"... "داشتم وسایلم رو جمع می‌کردم که توی کشو برگه قبولی دانشگاه کوئین مری و تصدیق بین‌المللی که از ایران می‌آمدم گرفته بودم رو دیدم"... "دلمون دیوانه‌تر شد هر چی بیشتر دل دل کردیم" ..."چقدر ما در این خانه خوردیم و خوابیدیم و رفتیم،‌ هتل مدیریتش عوض شد دیگه" ... *

رابطه جزئیات و کلیات، رابطه رنگ و تصویر است . روزنگاری طبیعتش رنگین است. ریزنوشته‌ها حتی اگر تصویر واضحی هم به دست ندهند، ملغمه‌ای از رنگ می‌سازند که در نبود تصویر هم معنادار است.

*نوشتیم آنچه نامش "شرح جریان زندگی ما" بود. از آن ما، تنها من ماندم و نهایتا بیست صفحه نوشته. 

هیچ نظری موجود نیست: